دل نوشته

متن های زیبا و خواندنی

دل نوشته

متن های زیبا و خواندنی

کسی پشت پنجره است

پسر کوچولو به همراه خواهرش برای دیدن مادربزرگش به مزرعه رفته بود. مادر بزرگش یک تیر و کمان به او هدیه داد تا با آن بازی کند. پسرک در مزرعه و جنگل می دوید و با تیر و کمان نشانه گیری می کرد ولی نمی توانست به هدف بزند. وقتی خسته از بازی به سوی خانه می رفت، تیری رها کرد.

در کمال ناباوری تیر بر سر اردک خورد و او را کشت. پسرک با ناراحتی و ترس اردک را پای درختی زیر خاک پنهان کرد ولی متوجه شد که خواهرش کارهای او را دیده است. بعد از صرف شام، مادر بزرگ به دختر گفت برای شستن ظرف ها به او کمک کند ولی دختر پاسخ داد: «مادر بزرگ، برادرم به من گفته که می خواهد برای شستن ظرف ها به شما کمک کند» و رو به برادرش کرد و گفت: «ماجرای اردک را که فراموش نکرده ای؟»

پسرک به آشپزخانه رفت تا به مادر بزرگ کمک کند. روز بعد مادر بزرگ گفت امروز می خواهیم به ماهیگیری برویم و باید برای ناهارمان ساندویچ درست کنیم، شما هم باید به من کمک کنید. دختر گفت: «برادرم به من گفته که می خواهد تنهایی ساندویچ ها را آماده کن» و آهسته رو به او کرد و گفت: «اردک را که یادت هست؟» پسر هم به سراغ آماده کردن ساندویچ ها رفت. به همین ترتیب دختر در هر فرصتی پسرک را مجبور می کرد تا کارهای او را انجام دهد. چند روز گذشت و پسر از وضعی که به وجود آورده بود، خسته شد. پیش مادر بزرگ رفت و به او گفت من کار بدی انجام داده ام و ماجرا را برای او تعریف کرد. مادر بزرگ لبخندی زد، او را در آغوش گرفت و گفت: « می دانم پسرم، من پشت پنجره بودم و همه چیز را دیدم ولی چون تو را دوست دارم تو را بخشیدم. می خواستم بفهمم تا کی می توانی به خواهرت اجازه بدهی به خاطر خطایی که انجام داده ای از تو سوء استفاده کند.»

خطاها و اشتباهات ما باید باعث عبرت و تجربه ما باشند و نباید اجازه دهیم افراد از اشتباهات ما سوء استفاده کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد